غصه های مادرانه
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﯾﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﻨﺪﻡ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ
ﮐﻪ ﻣﯿﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ، ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﺵ ﺍﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ!
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ!
ﻣﮕﻪ ﻣﺎ ﺟﺎﺭﻭ ﺑﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؟!
آﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ آﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﻨﻪ…؟
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻏﺼﻪﻫﺎﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ مشکلاﺗﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ، ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ آﺷﻐﺎﻟﻪ…
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺸﮑﻼﺗﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ…
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
ساعتم به وقت دلتنگی کوک شده تا تو برگردی مدافعم ....
ساعتم به وقت دلتنگی کوک شده تا تو برگردی مدافعم …. (دلنوشته… دستنوشته)
همین دو روز پیش بود، یهو بعد اینکه تلفنشو جواب داد گفت باید بره … پرسیدم کجا؟ گفت بلاخره طلبید…
قلبم لرزید… طلبید … این طلبید انگار شد زنگ ناقوس با اون صدای بم گوشخراش توی سرم هزار بار زنگ زد… زنگ زد … زنگ زد…
گفت سه شنبه باید خودمو معرفی کنم … فعلا 10 روز آموزشه … بغضم ترکید … نگاهم تو نگاهش خشک شد… همپای آسمون که از صبح می بارید باریدم …. یک لحظه انگار ته دلم خالی شد … انگار همه دنیا تو تاریکیه …
چرا دروغ وقتی گفت ثبت نام کرده فکر کردم شوخی میکنه … اما حالا …
امروز سه شنبه … آماده شد برای رفتن … گفتم فقط واسه همین 10 روز بهت اجازه میدم … اگه فراموشم کنی …اگه … نذاشت حرفم تموم شه .. یه نگاه با اون لبخند پر از شیطنتش زد همون نگاهی که هیچوقت هیچ چیزیو جدی نمیگیره …
بعدم گفت از کی تا حالا مرد باید واسه انجام کاراش از زنش اجازه بگیره ؟؟ …..و خندید
تو اون لباسی که از سپاه گرفته بود یه شکل و قیافه دیگه شده انگار اصلا نمی شناسمش … خداحافظی کرد و رفت …
گریه نکردم تا بره همچین که دیگه ماشینش دیده نشد اشکام جاری شد ….همینطور راه افتادم … راه رفتم راه رفتم راه رفتم …
خدایا این گریه چرا بند نمیاد …. این دل چرا آروم نمیشه …
دلم میخواد زنگ بزنم بهت تلفنو برداری مثل همیشه بگم …… حاج آقا مسئله … ولی اینبار به جای اینکه سوال شرعی بپرسم و منتظر بمونم عمامه رو برداری و لبخند بزنی و بگی پس رساله واسه چیه … بپرسم دوای دلی که با هیچی آروم نمیشه جز تو چیه؟؟؟ ولی فقط من تلفن دارم و تو ….
چقدر راحت همه چیز را گذاشتی و رفتی … طاقت این دل به این 10 روز نمی رسه …
داشتم فکر می کردم چه دلی داشت اون همسری که با چندتا بچه گذاشت شوهرش بره به جنگ … دارم فکر می کنم چطور وقتی برگردی و بگی فردا باید برم … طلبیده شدم سوریه … بی بی بلاخره طلبید …تاب بیارم و تا برگشتنت زنده بمونم … من نمی توانم ملیحه حکمت باشم … کاش می شد تو هم می توانستی بخاطر دل من از شهید بابایی شدن دست بکشی …
دله دیگه نمی تونم بهش بگم اینطوری نباش هرچند که نباید باشه … هرچقدم باور داشته باشم باید بری ولی من هنوز اونقدر خوب نیستم که دلم نلرزه … شجاع باشم و بگم برو …
دست خودم نیست …دله
باید چیزی باشد که پابندت کند....
باید چیزی باشد
که پابندت کند
که درِ گوشت بخواند؛ نرو!
آدم یک سال با دیوار هم حرف بزند
پنجره وار دوستش خواهد داشت…
قانون عجیب دنیا
دنیا قانون عجیبی دارد
هفت میلیارد آدم
و فقط با یکی از آنها احساس تنهایی نمی کنی و خدا نکند که آن یک نفر تنهایت بگذارد ..
آن وقت حتی با خودت هم غریبه می شوی…!
دست به دست نسیم که بدهی...
دست به دست نسیم که بدهی، فاصله ها کوتاه می شود.
چشم هایت را که باز کنی، روبری حرم ایستاده ای.
بفرما، این دوشنبه، این تو و این میزبان امروز!
السلام علیک یا اباعبدالله
چاره کار ....
می گفت :
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه….
آخرش فهمیدم،
چاره کار جایی از دنیاست به اسم بهشت،
به اسم…. کربلا!
السلام علیک یا اباعبدالله
خدایا کمکم کن به دو چیز مبتلا نگردم...
ﺧﺪﺍﯾﺎ دراین لحظات ناب
ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﻣﺒﺘﻼ ﻧﮕﺮﺩﻡ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ
ناﺳﭙﺎﺳﯽ
که ﺍﻭﻟﯽ ﭘﺎﮐﯽ ﺟﺴﻢ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭﻭﻥ
آﻓﺮﯾﺪﮔﺎﺭﺍ
ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺒﺨﺶ…
کاری نداشتم که !!!
مامان بزرگم آخر همهی تلفنهایش
میگفت:
کاری نداشتم که!
زنگ زده بودم صداتان را بشنوم…
ما هم که جوان و جاهل
چه میدانستیم صدا با دل ِ آدم چه میکند…
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻋﻀﻮﯼ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ” ﻗﻠﺐ ” ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ” ﺩﻧﺪﺍﻥ ” ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ ، ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮﻕ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ …
ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ” ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ” ﺁﺩﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ !
ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ می گیرﺩ !
ﻏﺬﺍ ﺍﺯﮔﻠﻮﯾﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ نمی رﻭﺩ، ﺷﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﯽ …
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ می کنی ﺗﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺟﺰ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ ” ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ” ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ﻭ ﺑﯿﺎﻧﺪﺍﺯﯼ ﺩﻭﺭ !
… ﺣﺎﻻ … ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﻩ باﺷﯽ، ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﯽ، ﺭﺍﺣﺖ ﻏﺬﺍ می خوری ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﺩ
ﻭﻟﯽ …
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻫﺴﺖ ، ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﻪﺩﻝ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ…
روزگار عوض شد ...
مثل دفترهای قدیمی کاهی بودیم
دو به دو با هم
هرکداممان را که می کندند
آن یکی هم بیرون میزد از زندگی!
حالا سیمی مان کردند
که با رفتن دیگری کک مان هم نگزد.!
آواز قو ....
قو تنها پرنده ايه كه يک بار عاشق ميشه،
و براي هميشه پاي عشقش ميشينه،
و تو تمام زندگي هر كاري براي راحتي عشقش انجام ميده…
قو تنها پرنده ايه كه زمان مرگشو ميدونه !
قو يک هفته مانده به مرگش ميره جايي كه براي اولين بار عشقش يعني جفتشو ديده و عاشقش شده؛ اونجا ميمونه تا زمان مرگش فرا برسه
و يک روز مانده به مرگش يه آوازي براي عشقش از خودش سر ميده و ميخونه كه بهترين و زيباترين آواز ميان پرنده هاست.
و بعد سرش رو روي بال هاش ميزاره و میمیره…!
آنقدری که از تمام زندگی عکس داریم ....
آنقدری که از تمام زندگی
عکس داریم
ذرهای خودش را نداریم
شاید دوربینها میدانستند
آدمها خاطرههایشان را
بیشتر دوست دارند!
شاید هیچ چیز جای حرف زدن را نگیرد اما گاهی اوقات .....
درست است که هیچ چیز نمی تواند جای صحبت کردن را بگیرد
ولی گاهی اوقات خیلی چیزها جلوی صحبت کردن را میگیرد…
گاهی اوقات یکسری چیزها را نمیتوان گفت…
گاهی اوقات میان ِ حرف زدن قدرتِ برخی کلمات احساس نمیشود
ولی موقع ِ نوشتن و خواندن محسوستر است…
گاهی اوقات دلخوری را باید نوشت
گاهی اوقات که نمیتوان گفت دل شکستگی را، باید نوشت…
خوشحالی را باید نوشت
خنده را باید نوشت
گریه را باید نوشت
خشم را باید نوشت
عشق را باید نوشت
نفرت را باید نوشت…
گاه حرفها شنیده نمیشوند…
گاه دیدنِ “seen your massage"دوای درد است…
اینکه مطمئن شویم که طرف دیده و فهمیده است.
شازده کوچولو گفت ....
شازده کوچولو گفت:
بعضی کارا، بعضی حرفا، بدجور دل آدمو آشوب میکنه!
گل گفت: مثِ چی؟
شازده کوچولو گفت:
مثِ وقتی که میدونی دلم برات بی قراره و کاری نمیکنی…!
آدمهای مهم بی دليل مهم نشده اند...
آدمهای مهم بی دليل مهم نشده اند…
حتما كسانی را دوست داشته اند، كه بايد.
سفرهايی رفته اند، كه بايد.
دوستانی داشته اند كه بايد.
آدمهای مهم كسانی را در زندگی حذف كرده اند كه بايد.
كسانی را گم كرده اند كه بايد.
آدمهای مهم حرف هايی را نشنيده اند كه بايد.
آدمهای مهم ، خيلی چيزها برايشان مهم نبوده است.
آدمهای مهم ترک های مهمی را انجام داده اند كه بايد.
آدمهای مهم، غمهای زيادی را چشيده اند، و حتما خوشحالی های زيادی را.
آدمهای مهم همانقدر كه فراموش كرده اند، به ياد سپرده اند.
آدمهای مهم بی دليل مهم نشده اند…
اللهم عجل لولیک الفرج
دلم بهانه ی تو را دارد
تو می دانی بهانه چیست؟!
بهانه همان است که
شب ها
خواب از چشم من می دزدد...
«اللهم عجل لولیک الفرج »
شبیخون فرهنگی این بار پشت نقاب مانتوهای ارزان پشتنویسیشده
ارزان ترین و بی کیفیتترین مانتوهای پشت نویسی شده با برنامهای دقیق به شکل زمان بندی شده ابتدا از دستفروشان خیابانی، سپس با رونق نسبی در میان نوجوانان از برخی مراکز عرضه لباس سر در میآورند و با شبکههای اجتماعی به شکلی عجیب تاثیر خود را در کوچه و خیابان میگذارد.
دبیر کارگروه ساماندهی مد و لباس کشور در یادداشتی به بررسی موضوع مانتوهای ارزان قیمت پشت نویسی شده پرداخته که مشروح آن از این قرار است:
نسخه بی نیازی در کلام خداوند متعال
شخصی به یكی از خلفای دوران خود مراجعه و درخواست كرد، تا در بارگاه او به كاری گمارده شود.
خلیفه از او پرسید: قرآن میدانی؟
او گفت: نمیدانم و نیاموختهام.
خلیفه گفت: از به كار گماردن كسی كه قرآن خواندن نیاموخته است، معذوریم.
مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقهی خود، به آموختن قرآن پرداخت.
مدتی گذشت، تا این كه از بركت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید كه دیگر در دل نه آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه.
پس از چندی،خلیفه او را دید و پرسید:«چه شد كه دیگر سراغی از ما نمیگیری؟»
آن آزادمرد پاسخ داد:«چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم كه از خلق و از عمل بینیاز گشتم».
خلیفه پرسید:«كدام آیه تو را این گونه بینیاز كرد؟»
مرد پاسخ داد:«مَن یَتّقِ اللّه یَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لایَحتَسِب ؛ هر كس از خدا پروا بدارد و حدود الهی را رعایت نماید، خدا برای بیرون شدن او از تنگناها، راهی پدید میآورد و از جایی كهدتصور نمیكند،به او روزی میرساند و نیازهای زندگیاش را برطرف میسازد».
انسان بی شباهت به آب نیست
انسان بی شباهت به آب نیست
اگربخواهد
زنده باشد و
زندگی ببخشد
باید جریان داشته باشد
باید پی برخورد با
سنگ ها و
سختی ها را به تنش بمالد
باید شجاعت چشیدن
گرم و سرد روزگار را داشته باشد
تا باران شود و بر جهان ببارد…
وگرنه کسی که تحمل سختی ها را نداشته باشد
همچون آب ساکنی است که صدایش به کسی آرامش نمی دهد
با دیگران که کنار نمی آید هیچ
خودش راهم نمی تواند نجات دهد..!
❌مرداب می شود و می گندد