زنانه های زندگی 4(رسالت همسر)
تازه اسم نوشته بودم دبیرستان.
وقتی می رفتم کلاس، زینب رو می سپردم دست مادرم و می رفتم.
یه روز که از کلاس بر گشتم دیدم علی داره لباس کثیف زینب رو عوض می کنه و رفتارش مثل همیشه نیست. شَستم خبردار شد که علی به خاطر اینکه زینب رو گذاشتم و رفتم مدرسه ناراحته.
گفت: «دلت میاد زینبو تنها بذاری؟»
گفتم: «توقع داری دست از کار و زندگی بکشم و این بچه رو حلوا حلوا کنم؟».
تا دید به هم ریختم و حال خوبی ندارم، با نرمی و لطافت خاصی گفت: «رسالت اصلی تو تربیت زینبه، سعی کن ازش غافل نشی».
آرامش و نرمی کلامش آرومم کرد.
شهید علی بینا
فلش کارت مهر و ماه، موسسه مطاف عشق