برشی از یک کتاب: بینش یخ فروش
می دوید و می دوید، با سرعت هر چه تمام تر . و فریاد میزد: اِرحَموُا، اِرحَموُا. رحم کنید ، رحم کنید . یخ فروش را میگویم . سرمایه اش در حال آب شدن بود! می گفت : به کسی که سرمایه اش دارد نابود می شود رحم کنید . و من به فکر فرو رفته بودم که عجب 《عُمرم》که… بیشتر »
1 نظر