برشی از یک کتاب: بینش یخ فروش
می دوید و می دوید، با سرعت هر چه تمام تر . و فریاد میزد:
اِرحَموُا، اِرحَموُا. رحم کنید ، رحم کنید .
یخ فروش را میگویم . سرمایه اش در حال آب شدن بود!
می گفت : به کسی که سرمایه اش دارد نابود می شود رحم کنید .
و من به فکر فرو رفته بودم که عجب 《عُمرم》که تمام سرمایه من است هر لحظه مانند یخ در حال آب شدن است !
داستان دوستان، محمد مهدی اشتهاردی، جلد ۱_ص۵۷