زوایای زندگی
همیشه که نمیشود از یک زاویه به زندگی نگاه کرد. زندگی زاویه های متفاوت خاص خودش را دارد... اینکه اول صبح چشمانت را باز کنی و لبخند بزنی به روزی که در انتظارت هست.یا چشمانت را باز نکرده و به روزهایی فکر کنی که سختی هایش را پشت سر گذاشته ای. گاهی آدم باید پشتش را به دنیا کند و آرام آرام قدم بردارد,قدمی به اندازه تغییر کوچکی در شخصیتش. شخصیت آدمی خود به خود که تغییر نمیکند.کدام آدم بدون اینکه بخواهد تغییر کرده است؟هیچکس… زندگی را باید از زاویه دیگر دید,باید بلند شوی ,برای خودت برقصی,بخندی,به روزهای سختی که پشت سر گذاشته ای … و در آینه به خودت بگویی :من قهرمان زندگی ام هستم.زندگی را باید از زاویه قهرمان بودن نگاه کرد …
درد جدایی
وقتي ناخون از خيلي ته گوشهاش ميشكنه، آدما دو دسته ميشن، اونايي اون درد زيادشو تحمل ميكُنن و با دندون، ناخون و يه كمي از گوشتشون رو ميكَنن، اونايي كه صبر ميكُنن تا ناخونشون بلند بشه و بعدن كوتاهش كُنن، اما خب هميشه انقدر به اين ور و اون ور گير ميكنه و شكستگي جلوتر ميره و اذيت ميكنه تا خودش خود به خود كنده ميشه، اين داستان آدمهاست و مدل دل كندنشون از رابطههاي از دست رفتشون…
ميشه يه درد رو انقدر با خودت بكشي و ببري و گير كني به اين ور و اون ور تا خودش به هرحال يه روزي ازت كنده شه ..
ميشه همون اول از ته كندش ..
آدما هميشه انقدري كه دوست دارن شجاع نيستن ..
غصه های مادرانه
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﯾﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﻨﺪﻡ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ
ﮐﻪ ﻣﯿﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ، ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﺵ ﺍﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ!
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ!
ﻣﮕﻪ ﻣﺎ ﺟﺎﺭﻭ ﺑﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؟!
آﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯾﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ آﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﻨﻪ…؟
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻏﺼﻪﻫﺎﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ مشکلاﺗﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ، ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ آﺷﻐﺎﻟﻪ…
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺸﮑﻼﺗﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ…
چرا شاد نیستیم؟؟؟
اگر در زندگی خود شاد نیستیم، شاید به این دلیل باشد که بیشتر از شاد بودن و شادی بخشی به “حقارت مظلوم نمایی” و “بازی من بیچاره” متعهد هستیم. با افکار مسموم و کوله باری از رنجیدگی و زخم های که هر روز با خود حمل می کنیم بهانه های بیشماری برای رنج کشیدن و مجوزی برای بی مسولیتی خود داریم. و در پی انتقام از این و آن و رنج دادن دیگری هستیم.
با پذیرش مسولیت خود و نقش خود در آفرینش وقایع، خرد و موهبت آنها را در می یابیم
و هر روز با لبخندی دوباره به هستی، شاکرانه زندگی را به جریان در می آوریم.
آقای رئیس جمهور فکر میکنم کلیدتان را اشتباه چرخانده اید
نماینده جامعه اسلامی دانشجویان گفت: آقای رئیس جمهور! شاید بهتر باشد نگاهی به کلیدتان بیاندازید فکر میکنم آن را اشتباه چرخاندهاید.
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از بسیج دانشجویی، امین اقرلو، نماینده بسیج دانشجویی، صادق آقاجری نماینده دفتر تحکیم وحدت، علیرضا فقیر نماینده جنبش عدالتخواه دانشجویی، پیام مرادی نماینده انجمن اسلامی دانشجویان مستقل، حسین اخگرپور نماینده جامعه اسلامی دانشجویان به نمایندگی از دانشجویان امروز در حضور رئیس جمهور سخنرانی کردند.
همایش بزرگداشت ۱۶ آذر روز دانشجو با حضور دکتر حسن روحانی رئیس جمهور، جمعی از مسئولان آموزش عالی کشور و همچنین نمایندگان دانشجویان دانشگاهها در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد.
حسین اخگرپور نماینده جامعه اسلامی دانشجویان، سخنرانی خود را با سخنی از شهید بهشتی آغاز کرد و به نقل از شهید بهشتی گفت: من تلخی برخورد صادقانه را به شیرینی برخورد منافقانه ترجیج میدهم.
وی در ادامه خطاب به رئیس جمهور عنوان کرد: جناب آقای روحانی! امروز میخواهم به عنوان فرزندی از فرزندان همین معلمان، کارگران، معدنچیان، رانندگان و لبو فروشان میهنم که دارای شناسنامه و کارت دانشجویی هستند، با شما سخن بگویم. آقای رئیس جمهور شاید بهتر باشد همین اول ماجرا از دغدغه مردمی بگویم که وقتی اخبار را مشاهده میکنند از خود میپرسند چه تفاوتی بین آنهایی که پای این انقلاب با ۷۰۰ هزار تومان حقوق ایستادهاند با صاحبان فیشهای نجومی وجود دارد در حالی که دزد بیت المال را ذخیره انقلاب نامیده و پرداخت یارانه را مصیبت عظمی میدانند.
وی عنوان کرد: حال از اینها گذشته، شاید بهتر باشد از برجام بگوییم که هر چقدر ما درباره آن خون دل خوردیم ولی همچنان به این قضیه پافشاری شد تا اینکه دشمنان خبیث این نظام با تمدید تحریمهای داماتو عملا آن را نقض کرده ولی ما همچنان منتظریم که قهرمانان دیپلماسی بیایند و مسئله را آشکارتر سازند.
وی ادامه داد: البته شما اخیراً گفتید که این تحریمها اثر نخواهد داشت و صد البته ما زودتر از شما گفتیم که هیچ تحریمی هیچ اثری ندارد صادقانه بگویم در این بحبوحه دنبال ایمیلتان میگشتیم که به شما فشار ایمیلی بیاوریم و اعلام کنیم که سیب و گلابی درختان باغ برجام آفت زده شده است.
نماینده جامعه اسلامی دانشجویان اظهار داشت: با این حال فکر میکنم دولت یازدهم اکنون به خانه اولی بازگشته که هیچ مهرهای برای بازی ندارد، به نظرم اکنون هر دو متفقالقولیم که عاشورا درس مقاومت و ایستادگی بود، نه مذاکره.
وی افزود: آقای روحانی! یادتان هست که قرار بود هم چرخ سانتریفیوژ بچرخد و هم چرخ اقتصاد مردم؟ اما ببینید! امروز قلب راکتور اراک را سیمان گرفته و چرخهای سانترفیوژهای نطنز و فردو مانند چرخ اقتصاد از کار افتاده است. آقای رئیس جمهور! شاید بهتر باشد نگاهی به کلیدتان بیاندازید فکر میکنم آن را اشتباه چرخاندهاید.
نماینده جامعه اسلامی دانشجویان گفت: به قول خودتان ملاک تورم جیب مردم است ولی وضعیت جیبهای ملت شعارهای شما را تایید نمیکند، به نظرم تا به حال از سر کوچهتان خرید نکردهاید تا معیار تورم را شخصا بسنجید.
اخگرپور گفت: خلاصه اینکه حرف برای گفتن زیاد است، اما بهتر است بدانید که آقای روحانی! سه ماه دیگر نه سال ۹۲ است، نه سال ۹۳، نه سال ۹۴ و نه ۹۵ بلکه سال ۹۶ است، شاید دیگر رئیس جمهور نباشید!
کلاه خودتو قاضی کن...
شخصی سرو کارش به دیوان قضاوت کشید و هر وقت پیش از آنکه به محکمه قاضی برود در خانه ابتدا کلاهش را جلوی خود می گذاشت و کلاه را قاضی فرض کرده و آنچه که میخواست در محکمه بگوید به کلاه میگفت و راست و دروغ آن را میسنجید و بعد نزد قاضی میرفت تا سخنی به ضرر خود نگوید.
چون پرسیدند این سخنان محکمه پسند را چطور اینطور درست و بی غلط در محضر قاضی میگوئی تا به نفع تو حکم میدهد جواب داد:
اول کلاه خودم را قاضی میکنم ….
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
الماس یا لبو ...
همگی لبو فروش ها را دیده ایم، فریاد می زنند: لبو لبو … و همیشه هم سرشان شلوغ است و مشتریانشان زیاد
اما تا به حال الماس فروشی را ندیده ایم که فریاد بزند: الماس الماس…!!
آنها صبور هستند، مدتهای زیادی…حتی سالیان زیادی زمان می برد تا الماس آنها به فروش برود. چون هر کسی سراغ الماس نمی آید، کسانی خریدارش هستند که قدرش را می دانند، قیمتش را می پردازند و شیوه نگهداری از آن را بلد هستند.
هیچ وقت الماس برای اینکه دور و برش شلوغ باشد و زود به فروش برود، لبو نمی شود.
برای الماس شدن باید صبوری کرد، باید با تمام وجود تلاش کرد و باید خالص بود.
ساعتم به وقت دلتنگی کوک شده تا تو برگردی مدافعم ....
ساعتم به وقت دلتنگی کوک شده تا تو برگردی مدافعم …. (دلنوشته… دستنوشته)
همین دو روز پیش بود، یهو بعد اینکه تلفنشو جواب داد گفت باید بره … پرسیدم کجا؟ گفت بلاخره طلبید…
قلبم لرزید… طلبید … این طلبید انگار شد زنگ ناقوس با اون صدای بم گوشخراش توی سرم هزار بار زنگ زد… زنگ زد … زنگ زد…
گفت سه شنبه باید خودمو معرفی کنم … فعلا 10 روز آموزشه … بغضم ترکید … نگاهم تو نگاهش خشک شد… همپای آسمون که از صبح می بارید باریدم …. یک لحظه انگار ته دلم خالی شد … انگار همه دنیا تو تاریکیه …
چرا دروغ وقتی گفت ثبت نام کرده فکر کردم شوخی میکنه … اما حالا …
امروز سه شنبه … آماده شد برای رفتن … گفتم فقط واسه همین 10 روز بهت اجازه میدم … اگه فراموشم کنی …اگه … نذاشت حرفم تموم شه .. یه نگاه با اون لبخند پر از شیطنتش زد همون نگاهی که هیچوقت هیچ چیزیو جدی نمیگیره …
بعدم گفت از کی تا حالا مرد باید واسه انجام کاراش از زنش اجازه بگیره ؟؟ …..و خندید
تو اون لباسی که از سپاه گرفته بود یه شکل و قیافه دیگه شده انگار اصلا نمی شناسمش … خداحافظی کرد و رفت …
گریه نکردم تا بره همچین که دیگه ماشینش دیده نشد اشکام جاری شد ….همینطور راه افتادم … راه رفتم راه رفتم راه رفتم …
خدایا این گریه چرا بند نمیاد …. این دل چرا آروم نمیشه …
دلم میخواد زنگ بزنم بهت تلفنو برداری مثل همیشه بگم …… حاج آقا مسئله … ولی اینبار به جای اینکه سوال شرعی بپرسم و منتظر بمونم عمامه رو برداری و لبخند بزنی و بگی پس رساله واسه چیه … بپرسم دوای دلی که با هیچی آروم نمیشه جز تو چیه؟؟؟ ولی فقط من تلفن دارم و تو ….
چقدر راحت همه چیز را گذاشتی و رفتی … طاقت این دل به این 10 روز نمی رسه …
داشتم فکر می کردم چه دلی داشت اون همسری که با چندتا بچه گذاشت شوهرش بره به جنگ … دارم فکر می کنم چطور وقتی برگردی و بگی فردا باید برم … طلبیده شدم سوریه … بی بی بلاخره طلبید …تاب بیارم و تا برگشتنت زنده بمونم … من نمی توانم ملیحه حکمت باشم … کاش می شد تو هم می توانستی بخاطر دل من از شهید بابایی شدن دست بکشی …
دله دیگه نمی تونم بهش بگم اینطوری نباش هرچند که نباید باشه … هرچقدم باور داشته باشم باید بری ولی من هنوز اونقدر خوب نیستم که دلم نلرزه … شجاع باشم و بگم برو …
دست خودم نیست …دله
تغییر
هیچوقت دیر نیست برای شروع دوباره..
به طبیعت نگاه کنید.
هیچ چیز ثابت ثابت نمیماند.
چرا شما باید بمانید؟!
خردمندانه از تغییرات استفاده کنید.
مثل یک قهرمان ورزشی، نتیجه بازی باخته را عوض کنید.
چیزهای مهم را نگه دارید.
چیزهایی را که مهم نیستند دور بریزید.
اهدافی را مشخص کنید.
از نو شروع کنید…
شعور اجتماعی
روزی لئو تولستوی نویسنده معروف در خیابانی قدم میزد. ناخودآگاه به زنی تنه زد. زن شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد.
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش خور کرد، تولستوی کلاه از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و گفت:
مادمازل من لئو تولستوی هستم.
زن بسیار شرمنده شد و ضمن عذر خواهی فراوان گفت:
چرا شما خود را زودتر معرفی نکردید؟
تولستوی گفت:شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید…
اگر می خواهید موفق شوید ....
تنها ابزار موفقیت که به یقین به آن نیاز دارید، صرف نظر از این که کارتان چیست این است که بیشتر و بهتر از آنچه از شما انتظار می رود کارآیی داشته باشید و به ارایه خدمات بپردازید.
همیشه با خدا بمان...
بزرگی گفت : وابسته به خدا شوید .
پرسیدم : چه جوری ؟
گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشی ؟
گفتم : وقتی زیاد باهاش حرف می زنم
زیاد میرم و میام .
گفت : آفرین .
زیاد با خدا حرف بزن
زیاد با خدا رفت و آمد كن …!
بزرگی میگفت: وقتی دلت با خداست،
بگذار هر كس میخواهد دلت را بشكند…
وقتی توكلت با خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی كنند…
وقتی امیدت با خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت كنند…
وقتی یارت خداست،
بگذار هر چقدر میخواهند نارفیق شوند…
همیشه با خدا بمان…
مناجات با خدا
الهی! در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مکانی؛ نه کس به تو ماند، و نه تو به کس مانی، پیداست که در میان جانی، بل جان زنده به چیزی است که تو آنی.
الهی! یکتای بیهمتایی، قیّوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفّایی، از شریک مبرّایی، اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزّز به تاج کبریایی، مسندنشین استغنایی، خطبه الوهیت را سزایی، به تو زیبد ملک خدایی.
الهی! نام تو، ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.
الهی! ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مؤمنان را گواهی، چه عزیز است آن کس که تو خواهی.
این آدم از سر عشق آمده ...
اگر کسی را پیدا کردید که هزاران خواهر و برادر اجتماعی نداشت…
صدها دوست معمولی نداشت…
به جای همه ی آنها
فقط وقتش با شما بود..
به جای تماس تصویری ،خودش به دیدارتان آمد..
به جای ویس؛به شما تلفن کرد و گفت “دلم برای شنیدن صدایت لک زده بود”
این آدم از سر عشق آمده نه وقت گذرانی…
آدم به عشق آدم زنده است ...
آدميزاد فقط با آب و نان و هوا نيست كه زنده است!
اين را دانستم و می دانم كه آدم به آدم است كه زنده است،
آدم به عشق آدم زنده است!
باید چیزی باشد که پابندت کند....
باید چیزی باشد
که پابندت کند
که درِ گوشت بخواند؛ نرو!
آدم یک سال با دیوار هم حرف بزند
پنجره وار دوستش خواهد داشت…
ما نمی دانیم چقدر هستیم .....
با كسی كه دوستش داری
شبها مهربان حرف بزن
ما نمی دانيم چقدر هستيم!
ولی شب هميشه هست
او بعدِ ما شبها بايد بخوابد
نخواستی نمان
ولی پيشِ چشمهايش خاطره خوب بگذار…
موروثی شدن خلافت توسط معاویه/منطق بنی امیه بر سیادت بود
*****حکومتداری معاویه به عنوان کسی که مدعی خلافت پیامبر (ص) است چه تفاوتی با زمان آن حضرت دارد. یعنی معاویه برای رسیدن به اهداف خود تا چه اندازه از ارزشهای آن دوران فاصله گرفت؟
برای پاسخ به این سوال اول باید ببینیم پیامبر (ص) چه نگاهی به نظام سیاسی حاکم داشتند. نظام پیامبر متکی بر ولایت است و نگاه پیامبر یک نگاه ولایی است و یک منظومه دارد که نقطه کانونی آن امت است نه قبیله یا جناح خاص. و این امت باید با دو ویژگی سامان پیدا کند، اولی عدالت است یعنی قسط که طبق آیه قرآن پیامبران برای این آمدهاند که نه فقط خودشان عادل باشند بلکه جامعه را برای عدالت تربیت کنند. عدالت به معنی توزیع عادلانه ثروت و قدرت و منزلت است. دومی عقیده است که عبارت است از باور متکی بر دلیل که آگاهانه و آزادانه انتخاب شده باشد. «لااکراه فی الدین» نیز همین را بیان میکند.
در نظام سیاسی هم بیعت اختیاری هست، حتی پیامبر در زمانهای مختلف از مردم بیعت اختیاری گرفته است. در دوره بعد از پیامبر ولایت با این مفهوم تبدیل به خلافت میشود. عدالت هست هر چند توزیع نابرابر فتوحات وجود دارد و عقیده هم با نوعی مشکل مثل شکلگیری نوعی تعصبات و …روبرو میشود ولی در هر حال شکلی از ولایت سعی شده است حفظ شود.
اما معاویه این منظومه را کاملا وارونه میکند و ولایت و خلافت را به ملوکیت تبدیل میکند. سلطنتی کاملا موروثی که در آن قبیله جای امت مینشیند. در بین قبایل هم قریش حرف اول را میزند. نظام عطا ،پول، هدیه و توزیع قدرت بر اساس قبیله شکل میگیرد. عدالت کاملا امحا میشود و سیستم بی عدالتی تئوریزه میشود، عقیده به سمت تعصب و باورهای کور و پذیرشهای بی چون و چرا میرود. بیعت اختیاری نیز تبدیل به بیعت اجباری میشود.
در دوره یزید همین چارچوب را داریم ولی درمورد بیعت اینگونه است که یا بیعت میکنند ویا میمیرند. در حالی که در دوران معاویه اگر کسی بیعت نمیکرد فقط کنار گذاشته میشد.
صفحات: 1· 2
وقتی صبرتان لبریز میشود چه باید بکنید ؟
اینجا پیشنهادهایی برایتان آوردهایم که به صبر از دیدی فراتر از انفعالی نگاه کنید و آن را به یکی از مهمترین مهارتهای زندگی کردن تبدیل کنید.
از زمانهای خیلی قدیم گفتهاند که صبر یکی از فضیلتهای اخلاقی است. شاید یکی از چیزهایی که باعث آزارتان میشود همین است که همیشه گفتهاند باید صبر داشته باشید. در دنیای مدرن امروز نیاز داریم که کمی بیشتر در این مورد توجیهمان کنند. ما به شواهد و مدارکی نیاز داریم که نشانمان دهد صبر کردن در زندگی به نفعمان خواهد بود.
در دنیای به شدت رقابتی امروز، صبور بودن یعنی دوم شدن یا شاید هم آخر شدن. به عبارت دیگر، صبر شاید به چشم «ضعف» دیده شود.
لغتنامه مریاموبستر، صبر را اینطور معنی میکند، «توانایی حفظ آرامش و اذیت نشدن در زمان انتظار طولانی یا در برخورد با مشکلات یا افراد سرسخت». نکته خاصی در این معنی دیده نمیشود. با اینکه «حفظ آرامش» یا «اذیت نشدن» در مواجه با «مشکلات» یا «افراد سرسخت» عالی به نظر میرسد ولی واقعاً مشخص نیست که اینکار چطور باید انجام شود و چه حسی در فرد ایجاد میکند.
ایجاد مهارت تمرکز حواس و ملاحظهکار بودن روش ایجاد صبر است. ایجاد صبر سه مولفه اصلی دارد:
۱) پذیرش آنچه که در زمان حال وجود دارد.
۲) درک اینکه همه چیز تغییر میکند.
۳) تصور نکردن اینکه شما تنها و جدا از دیگران هستید.
صبر شاید به نظر چندان جذاب نرسد ولی برای سلامت و کارایی شما ضروری است. و تصور نکنید که فقط افرادی مثل حضرت ایوب و دالایلاما از پس آن برمیآیند. علوم روانشناسی جدید بر آن تاکید دارند و وقتی منتظر اتفاق بعدی در زندگیتان هستید، تنها کاری است که باید انجام دهید.
بیصبری و بیحوصلگی شما را نه تنها از مقاصد خوبتان بلکه از افراد مهم زندگیتان دور میکند.
وقتی در خانه یا هر جای دیگری دچار خشم و کلافگی میشوید، دلیل آن این است که از این سه مولفه که در بالا اشاره کردیم دور شدهاید.
در زیر توصیهها و پیشنهادهایی آوردهایم که کمکتان میکند به صبر از دیدی فراتر از فقط منفعل بودن و انتظار کشیدن نگاه کنید و بتوانید آن را به یکی از مهمترین مهارتهای زندگیتان تبدیل کنید.
۱. از خودتان سوال کنید: آیا خشمتان در مقابل فردی دیگر حس خوبی به شما میدهد؟
آیا این خشم باعث میشود کنترل بهتری روی اوضاع پیدا کنید؟ آیا قدرت فکر کردنتان را تقویت میکند یا مسدود؟ لبریز شدن صبر و در رفتن از کوره چه تاثیرات منفی بر خودتان و دیگران خواهد داشت؟ اینکار چه هزینههایی برایتان به دنبال دارد؟
۲. از خودتان سوال کنید: از این از کوره در رفتن چه درسی میگیرید؟
این واکنشها چطور میتواند شما را درمورد مرزهای ظرفیت صبرتان آگاه کند؟ لازم نیست دردی که ممکن است اینکار برایتان به همراه داشته باشد را دوست داشته باشید ولی آیا اصلاً دوست دارید بخاطر این فرصت برای تقویت صبر و ظرفیت سلامتتان قدردان باشید؟
۳. برای خودتان هدف قرار دهید که در جمع از واکنشهای احساسی و لحظهای خودداری کنید.
خودتان را به تمرین کردن صبر متعهد کنید.
۴. سنگر بگیرید.
سعی کنید خودتان را در موقعیتهایی که لازم است درمقابل میل به واکنشهای احساسی در زمان خستگی و کلافگی مقاومت کنید، قرار ندهید. تمرینات صبر را برای زمانهایی نگه دارید که احتمال لبریز شدن صبرتان کمتر است.