برشی از یک کتاب:مشکل و گیر ما
مشکل و گیر ما این است که خودمان را نشناخته ایم . ما داریم در این دنیا خودمان را خرج می کنیم و بی خیال هم هستیم ؛ درست مثل کسی که در شب یک اسکناس و چک ارزشمند را به خیال این که کاغذ است روشن می کند تا یک قِرانی اش را پیدا کند ، که صبح می فهمد چیزی را شمع راه رسیدن به یک قِرانی کرده است که یک میلیارد ارزش داشته است .
این جا است که فریاد « یا حَسْرَتا » سر می دهد . پس دقت کنیم که عمر خود را ، هستی خود را در این دنیا خرج چه چیزی کرده ایم ؟! ما مضطریم و داریم خودمان را خرج می کنیم . از سرمایه های ما بی برو برگرد دارد خرج می شود . این طور نیست که اگر خرج نکنیم ، چرخ این عالم متوقف شود ، که از لحظه ها و ایام ما می گذرد . 38 ، 39 ، 40 سال از عمر ما گذشته ، خیال می کنیم که لحظه ای است.
جداً گذشت . و چیزی ته دست مان باقی نمانده است . بچه های دیروز بودیم و پیرهای امروز شده ایم . فردا هم خاکیم ، خاک ! و اِی کاش خاک بودیم ، چون خاک رویشی دارد و از آن چیزی سبز می شود . امّا آتش می گیریم ؛ ابولهبیم و از نسل ابولهب شده ایم . گویا که با ابوتراب پیوندی نداشته ایم ! پس تأملی کنیم .
فوز سالک ، علی صفایی حائری ،ص 59