عرف تعیین حق نمی کند
✂️ برشی از یک کتاب
#عرف_تعیین_حق_نمیکند
ما از هر راهی که شعور را در انسان ها می فهمیم ، از همان راه می توانیم شعور حاکم بر هستی را بفهمیم . ما از نظمِ هستی به شعور حاکم پی می بریم و از شعور به هدف … در این هستیِ هادف و منظم ، به تقدیر ها و اندازه ها می رسیم . و براساسِ این قدرها ، حدها و اندازه ها و حق ها و قانون ها به وجود می آیند . حقوق و حدود ، براساس این قدرها و تقدیرها استوار می شوند ، نه براساسِ روابط تولیدی و یا قراردادها و عُرفها
? مسئولیت و سازندگی ، علی صفایی حائری ، صفحه ۳۰۹
نتیجه تفکر
✂️ برشی از یک کتاب
#نتیجه_تفکر
آن ها که با تفکراتی مغشوش و گرفتار حرکت می کنند ، خیلی گمراه تر از آن هایی هستند که هرگز تفکراتی ندارند و کاری را آغاز نکرده اند .
تفکر انسان چه بسا که تحت تأثیر عادتها ، تقلیدها ، منافع ، غریزه و تعصبها قرار بگیرد و در نتیجه این تفکر فقط به همین ها منتهی می شود نه به حق ؛ و همین ها را نتیجه می دهد نه حق را .
? مسئولیت و سازندگی ، علی صفایی حائری ، ص ۷۴
✅عاقبتِ شخص توبه کننده
✍️در زمان یکى از اولیاى حق، مردى بود که عمرش را به بطالت و هوسرانى ولهو و لعب گذرانده بود، نزدیک مرگ پرونده خود را ملاحظه کرد، گذشته عمر را به بازبینى نشست و از عمق دل آهى کشید و بر چهره تاریک اشکى چکید و به عنوان توبه و عذرخواهى از حریم مبارک دوست عرضه داشت :
《یا مَنْ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَهُ اِرْحَم مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَهُ 》.
پس از مرگ، اهل شهر به مردنش شادى کردند و او را در بیرون شهر در خاکدانى انداخته، خس و خاشاک به رویش ریختند!
آن مرد الهى در خواب دید به او گفتند : او را غسل بده و کفن کن و در کنار اتقیا به خاک بسپار. عرضه داشت: او به بدکارى معروف بود ، چه چیز او را به نزد تو عزیز کرد و به دایره عفو و مغفرت رساند؟
?جواب شنید : خود را مفلس و تهیدست دید، به درگاه ما نالید، به او رحمت آوردیم. کدام غمگین از ما خلاصى خواست او را خلاص نکردیم، کدام درد زده به ما نالید او را شِفا ندادیم.
?برگرفته از کتاب عرفان اسلامی اثر استاد انصاریان
چه چیز را باید اصلاح کرد تا راست قامت شد...
ایستادندر پیشگاه خدا آن هم با افتخار و با اطاعتی کامل ،در صورتی اتفاق می افتد که فرد خود را از حرص و طمع به دنیا و منافع آن حفظ کند.
اگر چنین نکند با هر محرومیتی به بی تابی رو می آوردو با هر دریافت خیری خود را حریص نشان می دهد و بخل را پیشه خود می کند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا(۱۹)
إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا(۲۰)
وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا(۲۱)
اگر انسان هلوع خلق شده است بنا نیست که این صفت را در خود حفظ کندبلکه باید از این ویژگی رها شود و با فعال کردن عقل خود به صورت شایسته با حوادث برخورد کند.
کسی می تواند با حوادث به صورت شایسته برخورد کند که وقتی با بدی ها و خوبی ها رو برو شود منطقی و با خِرَد باشد، نه بی تاب و کم جنبه.
برای تشخیص صفت هَلوع در خود…
برای اینکه بتوانیم از صفت هلوع بودن در خودمان مطلع بشویم لازم است این صفت را به خوبی بشناسیم . یکی از مواقفی که این صفت را می شود شناخت مشاهده رفتارهای کودکان است.
بچه ها خیلی زود به نهایت و انتهای ظرفیتشان می رسند و بی تابی می کنند .فقط کافی است اسباب بازی آنها را از دستشان بگیری، ممکن است از شدت ضجه و گریه نَفَسشان بند بیاید وصورتشان سیاه بشود . این شدت از ناراحتی و احساس از دست دادن برای یک انسان بالغ، شاید وقتی به وجود بیاید که یک عزیزی را از دست داده باشد .بچه ها به همین نسبت زود هم راضی و هم خوشحال می شوند.
در مقابل، یک انسان راست قامت، خیلی زود به انتهای ظرفیتش نمی رسد و به اصطلاح با جنبه و خود دار است.
?اولین عدم تعادل در هر کسی فاصله افتادن بین علم و عمل اوست . فاصله تَلَقیاتی که از خود دارد و آنچه در واقع از فرد بروز می یابد.
? کتاب خاص تر شدن برای خدا/انتشارات قرآن و اهل بیت نبوت(علیهم السلام)
مالكوم ايكس، شهيدی كه رهبرانقلاب برای او فاتحه خواندند
? مالكوم ايكس، شهيدی كه رهبرانقلاب برای او فاتحه خواندند
? انتشار به مناسبت سالگرد شهادت مالکوم ایکس
ترجمه کتیبه نصب شده در حسینیه امام خمینی (ره)
⭕️ ترجمه کتیبه نصب شده در حسینیه امام خمینی (ره)
?إنّما البَصيرُ مَن سَمِعَ فَتَفَكَّرَ، و نَظَرَ فأبصَرَ، و انتَفَعَ بالعِبَرِ
?امام علی (ع) فرمودند:
? بصير كسى است كه
بشنود و بينديشد،
ببيند و بينا شود
و از عبرت ها بهره گيرد.
? #نهج_البلاغه، خطبه ۱۵۳
نامه امیرمومنان(علیه السلام) به فرمانداران شهرها درباره وقت نماز
?نامه #امیرمومنان(علیه السلام) به فرمانداران شهرها درباره وقت نماز
?وقت های نماز پنجگانه
♦️پس از ياد خدا و درود!
? نماز ظهر را با مردم وقتی بخوانيد كه آفتاب به طرف مغرب رفته، سايه آن به اندازه ديوار آغل بز گسترده شود،
? و نماز عصر را با مردم هنگامی بخوانيد كه خورشيد سفيد و جلوه دارد، و پاره ای از روز مانده كه تا غروب می توان دو فرسخ راه را پيمود.
? و نماز مغرب را با مردم زمانی بخوانيد كه روزه دار افطار، و حاجی از عرفات به سوی منی كوچ می كند.
?و نماز عشاء را با مردم وقتی بخوانيد كه شفق پنهان می گردد و يك سوم از شب بگذرد
? و نماز صبح را با مردم هنگامی بخوانيد كه شخص چهره همراه خويش را بشناسد،
? و در نماز جماعت در حد ناتوان آنان نماز بگذاريد، و فتنه گر مباشيد.
? #نهج_البلاغه، #نامه52
? نزدیک نماز است التماس دعا
✅چقدر کنترل زندگی خود را در دست دارید:
✅شش سوال که شما می توانید از خود بپرسید:
?۱- چه می خواهم؟
?۲- برای به دست آوردن آنچه می خواهم اکنون چه کاری انجام می دهم؟
?۳- آیا با آنچه انجام می دهم چیزی که می خواهم را به دست می آورم؟
?۴- اگر اینطور نیست، آیا کار دیگری هست که بتوانم انجام دهم؟ چه انتخاب های دیگری دارم؟
?۵-کدام راهکار را دوست دارم اول انجام بدهم؟
?۶- برای رسیدن به خواسته خود چه موقع می خواهم دست به عمل بزنم؟ و برای آن چه طرحی دارم؟
? بر گرفته از کتاب ویلیام گلسر
تالیف :دکتر علی صاحبی
انتشارات دانژه
خوشحالی یعنی ............
?خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این که درد و رنج و سختی و بیماری و مرگ، جزء لاینفک زندگی است اما هیچ کدام از آن ها نمی تواند مرا از پا بیندازد.
?خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رغم علمِ به فانی بودنِ همه چیز؛
?خوشحالي یعنی در سختی ها لبخند زدن؛
خوشحالی یعنی آگاهی از توانمندی بزرگ ما برای به دوش کشیدنِ مشکلات؛
?خوشحالی یعنی بعد از هر زمین خوردن هم چنان بتوانیم بلند شویم، بعد از هر گریه هم چنان بتوانیم بخندیم و لبخند بر لبِ دیگر هم نوعان بیاوریم؛
?خوشحالی یعنی حضورِ کاملِ ما در هستی،
خوشحالی یعنی هم چون رود، جاری بودن و در حرکت بودن، عبور کردن و به عظمتی بی پایان چشم دوختن؛
?خوشحالی یعنی توانایی ما به گفتنِ یک آريِ بزرگ به زندگي؛
?خوشحالي يعنی ادامه دادن….?
جواب ابلهان خاموشی است
روزی شیخ الرئیس ابو علی سینا وقتی از سفری باز میگشت، اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد.
روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید از خرش فرود آمد و خر خود را پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت:« خر را پهلوی اسب من نبد که همین دم لگد زند و پایش را بشکند.»
روستایی آن سخن را نشنیده گرفت با شیخ به نان خوردن مشغول گشت، ناگاه اسب لگدی زد.
روستایی گفت:« اسب تو خر مرا لگد زد.»
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود
روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد قاضی از حال سوال کرد شیخ همچنان ساکت ماند
قاضی به روستایی گفت:« این مرد لال است»
روستایی گفت:« او لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، پیش از این با من سخن گفته»
قاضی پرسید:« با تو سخن گفت؟ چه گفت؟ »
او جواب داد:«گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند»
قاضی خندید و و بر دانش شیخ آفرین گفت.
شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت: « جواب ابلهان خاموشی است»
منه برنده و منه بازنده درون ما
درون همه ما یک
منه برنده
و یک منه بازنده وجود داره
همیشه به ندای منه برنده ت کوش کن
وقتی هیچ کس باورت نداره
خود رو باور داشته باش
بذار منه برنده کارش رو بکنه
اعتماد به نفس این نیست که .....
اعتماد به نفس این نیست که ….
وقتی جایی رفتید خود را ا زهمه بهتر و بالاتر بدانید….
اعتماد به نفس یعنی
وقتی وارد جمعی می شوید خود را با هیچ کس مقایسه نکنید
برشی از یک کتاب: بینش یخ فروش
می دوید و می دوید، با سرعت هر چه تمام تر . و فریاد میزد:
اِرحَموُا، اِرحَموُا. رحم کنید ، رحم کنید .
یخ فروش را میگویم . سرمایه اش در حال آب شدن بود!
می گفت : به کسی که سرمایه اش دارد نابود می شود رحم کنید .
و من به فکر فرو رفته بودم که عجب 《عُمرم》که تمام سرمایه من است هر لحظه مانند یخ در حال آب شدن است !
داستان دوستان، محمد مهدی اشتهاردی، جلد ۱_ص۵۷
برشی از یک کتاب: کشتی سوراخ ما
کسانی که معاشر ما و امانات الهی در دست ما بوده اند و باید متحول می شدند،باید به غنایی در وجود می رسیدند باید دیوارهای وجود و محدودیت هاشان می ریخت، ما این ها را آن چنان محدود و صغیر و حقیربار آوردیم، که با کمترین چیزی شاد می شوند و از کمترین چیزی رنج می برند.
این داستان مهمی است. حکایت حال ماست… بنشینید و از خود جمع بندی کنید، یک عمر، یک سال، نمی دانم یک روز و اگر اهل دقت و تامل هستید، 《 لحظه های تان》را برسی کنید. تَهِ جوال را بیرون بکشید و ببینید چه کرده اید؟ و چه جمع آوری کرده اید؟… تنها این نیست که بنویسیم چند تا غیبت کرده ایم. چند تا نگاه به نا محرم کرده ایم، که این ها خوبی های ماست! به خدا قسم! آن چه ما را غرق می کند، همان کشتی های طاعات ماست، که سخت سوراخ است. و ما نمی توانیم بر این کشتی ها سوار شویم تا از دریاها بگذریم!
فوز سالک ، علی صفایی حائری ، ص۲۰۱
برشی از یک کتاب: جنگ مغز و دل
چه اندیشه هایی که با استدلال و دلیل فلسفی ، خدا را اثبات کرده اند و بهشت و جهنم را اثبات کرده اند ، اما در عمل پیشرفتی نداشته اند و حرکتی و شوری نداشته اند ! و چه بسیار افرادی که خدا را قبول دارند ، اما شیطان سوار آنهاست و گناه ها و عصیان ها گریبانگیر آنهاست !
همانطور که شب احیا و روزه رمضان دارند ، هزار فحشا و قمار و زنا و لواط و ربا و … دارند ! و گویا اینها هیچ منافاتی با هم ندارند ! و سرّش هم همان است که خدا در《مغز》آنهاست و در سر آنهاست و نماز و روزه هم《عادت》آنهاست و اما پول و زن و لذت در《دل》آنها جای دارد و عشق آنها را برانگیخته است و وجود آنها را در خود گرفته است .
اما اگر خدا به《زیبایی》و《جمال》و بزرگی و کمال و به محبت و رحمت و تدبیر و حکمت شناخته می شد ، ناچار در دل راه باز می کرد و در نهاد ما عشق را بر می انگیخت و گرایش و ایمان را به وجود می آورد .
روحانیت و حوزه ، علی صفایی حائری ، ص ۱۲۳
برشی از یک کتاب: امر و نهی های خشکِ زندگی سوز
اگر مذهب را امر و نهی و بکن و نکن های خشک و زندگی سوز بدانی ، که نشاط و روح تو را به زندان می افکند ؛ ناچار در برابر آن می ایستی و از زیر بارش شانه خالی می کنی . اما اگر جهان قانونمند و رابطه های پیچیده را باور کردی ، آن وقت دقت و حذر در تو زنده می شود و تو در این کویر مبهم و جنگل تاریک ، به دنبال آشنا و آگاهی می گردی که به تو بگوید از کجا بیا ، از کجا نرو، بکن و نکن ها را انتظار می کشی ؛ چون پیچیدگی راه و حجم خطر و آشناییِ جلودار را می دانی و محبت و رافت او را دیده ای و امامت و رسالت او را باور کرده ای .
《بار سنگین تکالیف》هنگامی بر تو سبک می شود که تو خودت و جهان و آدم ها و رابطه پیچیده این ها را شناختهباشی و به نارسایی غریزه و علم و عقل و وجدان خودت رسیده باشی . این جاست که منتظر رسولِ امین می مانی و به دنبال او می روی ؛ تا از خداوند مهربان آگاه ، برای تو حرف ها را بیاورد و پیام ها را بخواند . این 《شناخت و معرفت》اسلام است . و همین که در دل تو و در احساس تو نشست ، ایمان است و آنجا که به عمل پیوست و بار داد ؛ تقوا و اطاعت است . مذهب ، شناخت و عشق و عمل را با هم دارد و گر نه《عمل های بی معرفت》 و امر و نهی و بکن و نکن های مزاحم و عصیان ساز و نفرت زاست .
نامه های بلوغ ، علی صفایی حائری ، ص ۷۴
برشی از یک کتاب:مشکل و گیر ما
مشکل و گیر ما این است که خودمان را نشناخته ایم . ما داریم در این دنیا خودمان را خرج می کنیم و بی خیال هم هستیم ؛ درست مثل کسی که در شب یک اسکناس و چک ارزشمند را به خیال این که کاغذ است روشن می کند تا یک قِرانی اش را پیدا کند ، که صبح می فهمد چیزی را شمع راه رسیدن به یک قِرانی کرده است که یک میلیارد ارزش داشته است .
این جا است که فریاد « یا حَسْرَتا » سر می دهد . پس دقت کنیم که عمر خود را ، هستی خود را در این دنیا خرج چه چیزی کرده ایم ؟! ما مضطریم و داریم خودمان را خرج می کنیم . از سرمایه های ما بی برو برگرد دارد خرج می شود . این طور نیست که اگر خرج نکنیم ، چرخ این عالم متوقف شود ، که از لحظه ها و ایام ما می گذرد . 38 ، 39 ، 40 سال از عمر ما گذشته ، خیال می کنیم که لحظه ای است.
جداً گذشت . و چیزی ته دست مان باقی نمانده است . بچه های دیروز بودیم و پیرهای امروز شده ایم . فردا هم خاکیم ، خاک ! و اِی کاش خاک بودیم ، چون خاک رویشی دارد و از آن چیزی سبز می شود . امّا آتش می گیریم ؛ ابولهبیم و از نسل ابولهب شده ایم . گویا که با ابوتراب پیوندی نداشته ایم ! پس تأملی کنیم .
فوز سالک ، علی صفایی حائری ،ص 59
برشی از یک کتاب: اعدام مذهب
باید مذهب را با « برهان و با تجربه » بسنجیم و سپس به آن رو بیاوریم و انتخاب کنیم . مادام که سنجشی در میان نباشد ، ناچار《عادت ها و سنت ها و تعصب ها》میانه داری می کنند و گردو خاک بالا می آورند و انسان را کور می سازند و او را از حرکت و رشد و پیشرفت باز می دارند ، اما هنگامی که از روی سنجش انتخاب کنیم آن وقت دیگر تعصب و سنت و عادت می میرند و شناخت و عشق ، ما را به حرکت و پیشرفت وا می دارند .
هر حقیقت متحرکی هنگامی که از “سنجش و انتخاب” نباشد و به عادت و تقلید رسید در واقع به « قبرستان » خود رسیده و با دست خویش گور خود را کنده است … بزرگترین جنایت به مذهب این است که آن را از تفکر و تعقل جدا کنیم و غیر برهانی و عاطفی جلوه بدهیم … در همان لحظه ای که مذهب از برهان جدا می شود و از تفکرو سنجش و انتخاب کنار می افتد ، از همان لحظه مذهب《اعدام》شده و مراسم تدفینش هم گذشته است .
اندیشه من ، علی صفایی حائری ،ص33
برشی از یک کتاب: به حقارت گناه نگاه نکن
به《حقارت گناه》نگاه نکن ؛ ببین چه کسی را《معصیت》می کنی . به خدا قسم برای《سوختن و عذاب》ما ، همین بس که محبت های خدا و تجاوزهای خودمان را یکجا ببینیم .
نامه های بلوغ ، علی صفایی حائری ص ۱۱۲
برشی از یک کتاب: گاو یا انسان
هنگامی که《جامعه انسانی》به یک《دامپروری》تبدیل شد و پس از تلاش ها به سطح《کندو》هم نرسید و هنگامی که انسان به اسارت ماشین رفت و به خاطر “مصرف” به استعمار روی آورد و به خاطر مصرف به جنگ دامن زد ، می خواهی در این جنگ و با آن اسارت و در این دامپروری انسان آرام بماند و دم نزند؟ و اگر آرام می ماند و دم نمی زند آیا استحاله نشده بود و درست یک《گاوِ صد در صد 》نگردیده بود ؟ این است که دم میزند و فریاد می زند و عصیان سر می دهد .
اندیشه من ، علی صفایی حائری ، ص ۵۸